نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

نازنین زهرا

یادی از گذشته

فکر میکنم اواخر دی بود که بخاطر امتحانات ودانشگاه خونه ی مانی عزت بودیم شب ها که رختخواب مینداختیم بخوابیم چون خاله فرشته هم اونجا بودند تعداد تشکها زیاد بود واسه همین بازی اون شبای دخملی مثل همیشه بابابا جونت پشتک بالانس یا بقول خودمون (کله ملاق )بود البته فاطمه هم با شما همراه میشد دختر ناز مامان خیلی ذوق میکردی میرفتی روی یه تشک جلوی بابا دراز میکشیدی و منظورتو اینطوری به بابا میفهموندی که بازی کنید و کله ملاق بزنی مامان قربونت بره که عاشق بابایی هستی (بابا احمدرضا) اینجا هم که بابایی خسته شده اومدی از من میخوای باهات بازی کنم   ...
31 تير 1391

تاب بازی

وقتی برای اولین بار بردیم پارک با بابا جون تاب بازی کردی وتاب رو بیشتر از سرسره دوست داری واسه همین یادم اومد که خودت تاب داری که دایی داوود وزندایی ناهید واسه سیسمونیت آورده بودند منم به بابا گفتم اونم سریع واسه عشقش دست به کار شده ورفتید باهم یه میله بارفیکس خریدید و به هزار مشقت تابو نصب کردچ.ن کم در اتاق صاف نیست و برآمدگی داره بابا با عمو محمود خیلی اذیت شدند تا تب دخملی رو نصب کردند حالا هم چند دقیقه ای از وقتتونو به تاب بازی در منزل سپری میکنید. بعداز نصب تاب هم بلافاصله با عروسکی که خیلی دوستش داری (کچل) تاب بازی کردید   ...
31 تير 1391

تابستان و بازی جدید دخترم

 خانم خوشگله از وقتی هوا گرم شده بازی جدیدی پیدا کردی اونم آب بازی با بابایی . هرروز که بابا از سرکار میاد ومیره تو حیاط(تراس )آبی به سروروش بزنه دخملی هم طبق معمول همیشه بدنبال بابا راه میفتی و میری توحیاط خودتو و تمام لباساتو خیس میکنی از این میترسم که یه روز خودتو مریض کنی تازه جدیدا یادگرفتی میخوای با شیلنگ آب میخوری یه روز که با بابا تو حیاط بودید بابا منو صدا زد و گفت مامان زود با منم ترسیدم گفتم چی شده دیدم خانمی شیلنگ آبو بالا میاره میخواد آب بخوره نمیتونه بجاش تمام لباساشو خیس میکنه این شده کارهرروزتون و خیس کردن یه دست کامل لباس و عوض کردن دم به دقیقه .اگرهم که خونه ی بابایی باشیم میرید توی حیاط طبقه سوم آب بازی میکنید و باب...
31 تير 1391

خانم دکتر مامان

دختر عزیزم چندماهیه که اسباب بازی جدیدش شده doctor's bag (کیف دکتری)واین اسباب بازیشو خیلی دوست داره وهر وقت بازی میکنه تمام وسایلشو بیرون میریزه و هروقت میام جمعشون کنم سریع سر میرسه و نمیزاره وبه زبون خودش میگه جمع نکن اینم چندتا عکس از ناناسی مامان الهی قربون خانم دکترم بشم       ...
31 تير 1391

نازنین زهرا مانیکوریست میشود

دختر مامان امروز لاک رو جلوی دراور دیدی ولکن ماجرا نبودی وقتی در لاکو باز کردم و یه انگشتتو لاک زدم  دیگه ماجرا شروع شد شروع کردی به گریه کردن که لاک میخوامو باید درشو برام باز کنید اینم کار جدیدتونه کارات با گریه پیش می برید خانمی بالاخره لاکو واست باز کردمو واسه اینکه  مثل سری قبل که مامان نبود و با فاطمه خانم (دخترخاله )بازی کردید و لاکها رو به لباساتو موهات و...زدی وهمه جاروپرکردی نشه خودم جان فدا شدمو انگشتامو در اختبار دخترم گذاشتم شماهم هم خودتوپرکردی هم منو     ...
7 تير 1391

پاتوتوکفش یکی دیگه کردن اینه

     ناناسی مامان خیلی به این دمپایی هام علاقه داری واسه همین همیشه تو خونه راشون میبری البته من خودمم بخاطر نرم و راحت بودنشون خیلی این دمپایی هارو دوست دارم مامانی عجله نکن بزرگم میشی ودنیای ما بزرگارو هم تجربه میکنی ...
7 تير 1391

موتورسوار مامان

    دختر گل مامان جدیدا خیلی علاقه پیدا کرده به موتورسواری چون یخورده قدش کوتاه پاش به پدال نمیرسه واسه همین دایی داوود روی موتور یکطرفه تنظیمت می کنه تا پاتو راحت روی پدال بزاری البته پاشنه پاتو روی پدال میزاری چون انگشتای گوشگولوی مامانی هنوز قدرت ندارند عکسهایی که پاتوروی پدال میزاشتی خونه باباییه هروقت آوردم  مبزارم این مدل موتورسواری رو امروز یادگرفتی پقدر هم دوست داشتی     اینجا هم خسته شدم حرکتت بدم گریه میکنی میخوای بازم بازی کنی وروجک! ...
7 تير 1391

مسابقه ماست خوری

خیلی ماست دوست داری نفس مامان .دوست نداری هیچ کسی هم بهت ماست بده فقط باید خودت بخوری وکار جدیدت هم اینه که پیاله ماستو سرمیکشی و همه رو روی لباسات میریزی و کارمامانی روزیاد میکنی اشکال نداره عزیزم شما بخور من این کارهارو بجون میخرم نوش جونت       ...
7 تير 1391

اولین مروارید نازنین زهرا

 دختر مامان از چهارماهگی لثه هات بشدت اذیتت میکرد و ما هرلحطه منتظر بودیم تا مرواریدهای قشنگی واست بوجود بیاد ولی ما خیلی با صبروحوصله بودیم آخه دخترم شما مارواز چهارماهگی تا یازده ماهگی در انتظار گذاشتی تا بلاخره در اردیبهشت طی یکسری اقداماتی که ازجمله زدن آمپول دث بود دوتا مروارید قشنگ تودهان زیبات سبز شد تالبخند دخترم رو زیباتر کنه . وقتی پیش دکترت بردیمت آقای دکتر میگفتند اشکال نداره هنوز دیر نشده تا یکسالگی جاداره .همه میگفتند هرچه دیرتردربیاره دیرتر خراب میشه حالا نمیدونم واسه دلداری دادن به من میگفتند یا که واقعا اینطوریه ؟تاببینیم چه پیش میاد اینم عکسهای مراسم دندونیت بلاخره بعداز هزار زحمت کنارمانی عزت وایستادی ...
5 تير 1391

اولین دل نوشته

دخترمامان ازروز اول شیرخودمو نخوردآرزو داشتم ازشبرخودم تغذیه کنه و دوست داشتم اون حس وابستگی فرزند به مادر رو احساس کنم ولی نشد دخترگلم شیرخشکی شد و همین باعث ضعیف شدن بدنش شد وباکوچکترین بادی سرما میخوره چند بارشیرشو عوض کردیم تا بلاخره شیرخشک نان رو بهش دادم والان نان3 میخوره واینقدربه شیشه و  شیرخشک وابسته شده  که غذا اندازه گنجشک میخوره دیگه نمبدونم چیکارکنم بااین فسقل مامان !    ...
5 تير 1391
1